میگفت...
خسته نشدی...
یک تیکه پارچه مشکی که این همه عشق و عاشقی نداره...
فقط یه تیکه پارچه است...
این بانویی که میگی عربه...
گفتم...
تو چی...
خسته نشدی از خون به دل امام زمان(عجل الله) کردن...
از سیلی زدن به صورت زهرا (سلام الله علیها)...
از پا گذاشتن روی خون پاک شهدا...
همون بانوی عرب رو یه بار با زبون خودت صدا بزن...
با اون چادر خاکیش خیلی زود دستت رو میگیره...
یکی از مشاورین و جاسوسان کاخ سفید در گزارش خود نوشته است :
ما موفق شدیم چــــادر مشکی زن ایـــرانی را به چـــــادر توری و گلدار تبدیل کنیـــم.
چـــــادر توری و گلدار زنان مسلمان را به مانتو تبدیل کنیم!
مانتو های بلند را به مانتوهای رنگین، تنگ و خیــــلی کوتاه.
و اکنون از حجاب یک زن مسلمان فقط یک روسری مانده است.
آنان از اینکه با نامحرمان ارتباط داشته باشند، شرمنده نیستند
از این شرمنده اند که در محیطی نتوانند با نامحرم ارتباط مستقیم برقرار کنند
اگر ما بتوانیم این روسری را هم از خانـــم های ایرانی بگیریم
و زنان ایرانی را به خیابانها بکشانیم در نهایت
زنان ایرانی دیگر فرصتی برای تربیت فرزندانشان ندارند
آنوقت چیزی از اســــلام و انـقــــلاب در ایران باقـــــی نــخواهد ماند!!
در حضور امام صادق بودم که آب طلب کردند.
پس چون نوش جان کردند دیدم گریستند و دیدگانشان پر اشک شد.
آنگاه فرمودند: ای داود! خداوند قاتل امام حسین علیه السلام را لعنت کند.
هیچ بنده ای نیست که آبی بنوشد
و امام حسین علیه السلام و اهل بیت ایشان را یاد کند
و قاتل ایشان را لعنت فرستد،
جز آنکه خدای عزیز و جلیل برای او یکصد هزار حسنه بنویسد،
یکصد هزار گناه محو کند، یکصد هزار درجه بالا برد و
بدان ماند که یکصد هزار بنده آزاد کرده باشد،
و روز قیامت خداوند عزوجل او را با دلی خنک (و آرام) محشور نماید.
کافی 6/ 391
کامل الزیارات 106
امالی صدوق 142
مناقب آل ابی طالب علیه السلام 4/ 87
بحار 44/ 303
یک ﻭﻫﺎﺑﯽ ﺩﺭ ﻗﺒﺮﺳﺘﺎﻥ ﺑﻘﯿﻊ ﺑﻪ آقای قرائتی ﮔﻔﺖ ﮐﻪ ﭼﺮﺍ ﺷﻤﺎ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﯾﺎ ﺣﺴﻦ ﯾﺎ
ﺯﯾﻦ ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻣﯽ ﺯﻧﯿﺪ ﻭﻗﺘﯽ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩﻩ ﺍﻧﺪ ﻭ ﺧﺎﮎ ﻫﺴﺘﻨﺪ؟
آن ﻭﻫﺎﺑﯽ که ﻣﯿﺨﻮﺍﺳﺖ ﺷﯿﻌﻪ ﺭﺍ ﺑﺸﮑﻨد؛ ﯾﮏ ﻗﻠﻢ ﺑﺮﺩﺍﺷﺖ ﮔﻔﺖ ﺑﺒﯿﻦ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﻤﻪ، ﺁﯼ
ﺷﯿﻌﻪﻫﺎ ﻣﻦ ﺍﯾﻦ ﻗﻠﻢ ﺭﻭ ﻣﯿﻨﺪﺍﺯﻡ ﺯﻣﯿﻦ ﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻭ ﮔﻔﺖ ﺷﻤﺎ ﻣﯿﮕﯿﺪ ۴ ﺗﺎ
ﺍﻣﺎﻡ ﺍﯾﻨﺠﺎ ﺧﻮﺍﺑﯿﺪﻩ، ﺍﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺣﺴﻦ ﻗﻠﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ؛ ﻧﺪﺍﺩ! ﺍﯼ ﺍﻣﺎﻡ ﺯﯾﻦ
ﺍﻟﻌﺎﺑﺪﯾﻦ؛ ﺍﻣﺎﻡ ﺑﺎﻗﺮ؛ ﺍﻣﺎﻡ ﺻﺎﺩﻕ؛ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺯﻫﺮﺍ؛ ﻗﻠﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ؛ ﻧﺪﺍﺩ! ﻭﻗﺘﯽ
ﺍﯾﻨﺎ ﻧﻤﯿﺘﻮﻧﻦ ﯾﮏ ﻗﻠﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻥ ﭘﺲ ﭼﻄﻮﺭ ﺷﻤﺎ ﻣﺘﻮﺳﻞ ﻣﯿﺸﯿﺪ؟ ﺍﯾﻨﺎ ﻣﺮﺩﻥ
ﺗﻤﻮﻡ ﺷﺪ ﺩﯾﮕﻪ ﻫﯿﭻ ﻗﺪﺭﺗﯽ ﻧﺪﺍﺭﻥ، ﯾﮏ ﻗﻠﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻧﺪﺍﺩﻥ.
آقای قرائتی ﻫﻢ ﮔﻔﺖ ﺧﺐ ﻗﻠﻢ ﺭﻭ ﺣﺎﻻ ﺗﻮ ﺑﻪ ﻣﻦ ﺑﺪﻩ وﻗﻠﻢ ﺭﻭ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﺯﻣﯿﻦ و گفت:
ﯾﺎلا، ﺧﺪﺍﯾﺎ ﻗﻠﻢ ﺭﻭ ﺑﻪ ﻣﺎ ﺑﺪﻩ! و اتفاقی نیفتاد. بعد به وهابی گفت: ﺩﯾﺪﯼ
ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻧﺪﺍﺩ، پس با منطق شما ﺧﺪﺍ ﻫﻢ ﻣﺮﺩﻩ! ﻣﮕﻪ ﻫﺮﮐﺲ ﺯﻧﺪﻩ ﻫﺴﺖ ﺑﺎﯾﺪ ﻧﻮﮐﺮ ﺗﻮ
ﺑﺎﺷﻪ؟!